مترسك ترسو

ساخت وبلاگ

يكي بود يكي نبود . كنار يك دهكده ي كوچ و زيبا در يك دشت سرسبز و حاصل خيز پير مرد و پير زني زندگي ميكردند.

پيرمرد نميتوانست خودش هر روز بهگندم و هويج و سيب زميني و بقيه چيز هايي كه كاشته بود سر بزند، براي همين دو مترسك در مزرعه گذاشته بود، يكي اين طرف ، يكي آن طرف ، يكي بزرگتر ، يكي كوچكتر .

آن دو مترسك خيلي خوب از مزرعه مراقبت ميكردنند و پير مرد هم خيالش راحت بود و فقط گاهي براي آب دادن به آنجا سر ميزد و زود بر ميگشت.

روز ها به خوبي و خوشي ميگذشت ولي شبها كه همه جا تاريك بود مترسك كوچك ميترسيد.

اين جور وقتها مترسك كوچك نگاهي به مترسك بزرگ مي انداخت .

وقتي ميديد كه دوستش از هيچ چيز نميترسد و بيخيال سرش را بالا گرفته و همه جا را زير نظر دارد و گاهي هم دستي براي او تكان ميدهد، ديگر نميترسيد و احساس تنهايي نميكرد.

شبي از شبها باد سختي در مزرعه شروع به وزيدن كرد و همه چيز را به هم ريخت.

صبح روز بعد كه مترسك از خواب بيدار شد ديد كه جاي دوستش خالي است !

وقتي غروب شد و چشم مترسك به جاي خالي دوستش افتاد خيلي احساس تنهايي كرد .

آن شب با كوچكترين صدايي از ترس به خود مي لرزيد . آن شب هر كار كرد خواب به چشمانش نيامد . نيمه هاي شب بود كه ستاره ي كوچكي و روشني را ديد كه به طرف او مي آيد. ستاره ي كوچك به مترسك نزديك و نزديكتر شد و به سلام كرد.

مترسك پرسيد : «تو ستاره اي؟» و جواب شنيد : « نه! من يك كرم شب تابم»

مترسك گفت«امشب كه دوستم نيست ، من كمي ميترسم .»كرم شب تاب با خنده گفت«اينجا كه چيز ترسناكي نيست. تو مگر روز ها از پرنده ها و حيوانات و درختهاي دور و برت ميترسي كه شبها هم از آنها بترسي؟ تازه آنها از تو ميترسند و همين كه تو را در مزرعه ميبينند از ترس فرار ميكنند و نميتوانند از مزرعه چيزي بخورند ! مگر نه؟»

كرم شب تاب اين را گفت و از مترسك خداحافظي كرد و رفت.

روز بعد وقتي مترسك ديد كه خرگوش ها و حيوانات ديگر از لا به لاي بوته ها سر ميكشند و با ديدن او پا به فرار ميگذارند احساس شجاعت كرد . او با خودش گفت :«مثل اينكه من هم ميتوانم به تنهايي از مزرعه مراقبت كنم ، آخر هر چه باشد من هم يك مترسكم!!»

از آن روز به بعد مترسك كوچك ديگر از هيچ چيز نميترسيد و به تنهايي از مزرعه مراقبت مي كرد.

داستان خونه...
ما را در سایت داستان خونه دنبال می کنید

برچسب : داستانهاي كودكانه, نویسنده : md79 md79 بازدید : 278 تاريخ : چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت: 20:40