داستان خونه

متن مرتبط با «داستانهاي كودكانه» در سایت داستان خونه نوشته شده است

مترسك ترسو

  •   يكي بود يكي نبود . كنار يك دهكده ي كوچ و زيبا در يك دشت سرسبز و حاصل خيز پير مرد و پير زني زندگي ميكردند. پيرمرد نميتوانست خودش هر روز بهگندم و هويج و سيب زميني و بقيه چيز هايي كه كاشته بود سر بزند، براي همين دو مترسك در مزرعه گذاشته بود، يكي اين طرف ، يكي آن طرف ، يكي بزرگتر ، يكي كوچكتر . آن دو مترسك خيلي خوب از مزرعه مراقبت ميكردنند و پير مرد هم خيالش راحت بود و فقط گاهي براي آب دادن به آنجا سر ميزد و زود بر ميگشت. روز ها به خوبي و خوشي ميگذشت ولي شبها كه همه جا تاريك بود.... بقيه در ادامه مطلب  ,داستانهاي كودكانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها